معنی دادو ستد

حل جدول

دادو ستد

مبادله، بیع، تبادل، سودا، بده بستان


دادو انصاف

عدل


دادو فریاد

نعره، عربده


داد و ستد

بیع

لغت نامه دهخدا

دادو

دادو. (اِ) پیرغلام. مطلق غلام را گویند عموماً و پیرغلامی را که از کوچکی خدمت کسی کرده باشد خصوصاً. (برهان). پیرغلامی که از خردی باز خدمت کرده باشد. غلام پیر که خدمت خردان کند.هر غلام عموماً و پیرغلامی که از طفلی خدمت کرده باشدو بمنزله ٔ لله بود خصوصاً. (جهانگیری):
بیرون بر از این طفلی ما را برهان ای جان
ازمنت هر دادو وز غصه ٔ هر دادا.
مولوی.


ستد و داد

ستد و داد. [س ِ ت َ دُ] (ترکیب عطفی، اِمص مرکب) بیع و شری.داد و ستد. معامله. سودا. خرید و فروش:
ستد و داد مکن هرگز جز دستادست
که پسادست خلاف آرد و صحبت ببرد.
ابوشکور.
ستد و داد جز به پیشادست
داوری باشد و زیان شکست.
لبیبی.
ستد و داد تو یکچند بود جان پدر
ستد و داد کن امروز به تیزی بازار.
سوزنی.
چون چراغید همه در ستد و داد حیات
کآنچه در شام ستانید سحر باز دهید.
خاقانی.
ستد و دادی بکرد و معاملتی تمام از جای برگرفت. (سندبادنامه ص 177). شبانگاه بزاز چون از ستد و داد، و برگرفت و نهاد، فارغ شد بخانه باز آمد. (سندبادنامه ص 240).
با ستد و داد جهانی که هست
راست نداریم بجانی که هست.
نظامی.


داد و ستد

داد و ستد. [دُ س ِ ت َ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) مخفف دادن و ستدن:
چو بستانی ببایدت داد
کز داد و ستد جهان شد آباد.
نظامی.
دهد بستاند و عاری ندارد
بجز داد و ستد کاری ندارد.
نظامی.
خانه ٔ داد و ستد است این جهان
کاین بدهد حالی و بستاند آن.
نظامی
|| بده بستان و معامله متقابل:
سلاح از تن و خوی ز رخ ریختند
بداد و ستد درهم آمیختند.
نظامی.
خرید و فروش. بیع و شری. بازرگانی. ستد و داد. معامله. سودا. سوزیان. بیع. سوداگری. تجارت. بازرگانی. کسب. کاسبی. خرید و فروخت: و درمهای ایشان گوناگون است که داد وستدشان بر اوست. (حدود العالم).
در کلبه ٔ نامور باز کرد
ز داد و ستد دژ پرآوازکرد.
فردوسی.
به بیداد مستان تو چیزی ز کس
بداد و ستد راستی جوی و بس.
اسدی.
با خردمند ساز داد و ستد
که قوی تر شودخرد ز خرد.
سنائی.
با بد و نیک وقت داد و ستد
نکند هیچ نیک هرگز بد.
سنائی.
فردا که در شهر آیی، زینهار با کس سخن نگویی و داد و ستد نکنی. (ظهیری سمرقندی سندبادنامه ص 303). || بده بستان. قبض و اقباض، تصرف: خود مدرس مدرسه ٔ مذکور گردید و داد و ستد وجوهات حلال را نیز مینمود. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 2). و حکم مزبور در دفترها ثبت و بدستور سایر وجوهات داد و ستد میشد. (تذکره الملوک همان چ ص 13). و تمامت مالیات دیوانی که در کل ممالک محروسه داد و ستد میشود باید از قرار نسخجاتی که مشارالیه [مستوفی الممالک] از دفتر نویسند... مستند خود ساخته... (تذکره الملوک ص 17). و در روزهای سان جماعتی که داد و ستدایشان با سرکار سرخط است باتفاق سرخطنویس نسخجات سان را میخوانده و می نوشته اند. (تذکرهالملوک ص 41). سوای آنچه از وجوهات مذکوره در سرکار خاصه و اوارجه جمعاست تتمه ٔ دیگر تماماً در سرکار ضابطه نویس داد و ستد میشود. (تذکره الملوک ص 42). و وجوهات اصفهان که داد و ستد آن با مستوفی اصفهان است. (تذکره الملوک ص 45).
- داد و ستد دفتری، قبض و اقباضی که در دفتر دیوان ضبط گردد: صاحب رقمان عالیجاه مشارالیه [یعنی مستوفی الممالک] که حسب الارقام ملازم دیوان بودند پنج نفر و شغل و خدمت ایشان آن بود که کیفیات و ارقام و احکام ملازمت و تنخواه و همه سالجات و تیول و وظایف و معافیات وسیورغالات و غیره نوشتجاتی که متعلق به داد و ستد دفتری است ملاحظه و تصحیح نموده، آنچه مقرون بحساب باشدبمهر و بخط عالیجاه مشارالیه رسانیده و... (تذکرهالملوک ص 17).


داد و ستد کردن

داد و ستد کردن.[دُ س ِ ت َ ک َ دَ] (مص مرکب) سودا کردن. معامله.

فرهنگ عمید

دادو

دادا، دادک، خدمتکار پیر، پیرغلام، لَلـه: بیرون پَر ازاین طفلی ما را بِرهان ای جان / از منت هر دادو وز غصهٴ هر دادا (مولوی: ۱۴۶۴)،

فرهنگ فارسی هوشیار

دادو

ترکی دادا پارسی بنده خانه زاد انگلیسی فاژ (فاق)، رفک (قرنیز) ‎ غلام (عموما)، هر غلامی که از کودکی خدمت کسی را کرده باشد (خصوصا)


ستد

(مصدر) ستدن اخذ دریافت. یا ستد و داد. ستدن و دادن خرید و فروش

فرهنگ معین

دادو

(اِ.) غلام (عموماً) هر غلامی که از کودکی خدمت کسی کرده (خصوصاً).

گویش مازندرانی

چراغ دادو

از توابع دهستان زیر آب واقع در حوزه ی سوادکوه


دادو کلا

از توابع دهستان بنافت ساری

واژه پیشنهادی

داد و ستد

بده بستان

معادل ابجد

دادو ستد

479

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری